
تبلیغات

موضوعات
غزل

پیوندهای روزانه

لینک دوستان
یک بیت از ...
کاش می شد از گل و بلبل گذشت
تا حقیقت رفت و دیگر برنگشت
علیرضا ابراهیم پور گیلانی
تک بیت " باران " علیرضا ابراهیم پور
کاش میشد زیر باران راه رفت
راه را فهمید و تا اللّه رفت
" علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
تک بیت " عهد " استاد شهریار
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
" استاد شهریار "
تک بیت " عشق " حافظ
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
" خواجه حافظ شیرازی "
تک بیت " یار " استاد شهریار
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
" استاد سیدمحمد حسین بَهجت "
تک بیت " محتاج " نظری
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا بُرده به تاراج
" استاد فاضل نظری "
تک بیت " تنهایی " علیرضا ابراهیم پور گیلانی
کاش می شد ابر ها را پاره کرد
درد تنهایی دل را چاره کرد
" علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
مثنوی " بهار " ابتهاج
بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو هم سفر نیست
چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟!
که آیین بهاران رفتش از یاد
چرا پروانگان را پر شکستهاست
چرا هر گوشه گرد غم نشستهاست
چرا خورشید فروردین فرو خفت
بهار آمد گُل نوروز نشکُفت...
" ابتهاج گیلانی "
تک بیت " عقده دل " علی رضا ابراهیم پور
در تلاشم تا تو را پیدا کنم
عُقده صد ساله دل وا کنم
" علی رضا ابراهیم پور گیلانی "
شعر " کوله بار " ابراهیم پور گیلانی
وقتی که می روم تو ، دیگر نگو که بر گرد
شوخی نمی کنم من ، با کُوله باری از درد
" علی رضا ابراهیم پور گیلانی "
مثنوی " درمان " مولانا
اگر درمان تویی دردم فزون باد
و گر معشوقه ای سهمم جنون باد
تویی تنها تویی تو علت من
تو بخشاینده ای بی منت من
صدایم کن صدای تو ترانه است
کلامت آیه هایی عاشقانه است
« مولانا»
مثنوی " اُمید " علیرضاابراهیم پور گیلانی
شُعورِ شعر من گُل کرده از نو
هوس کردم بخوانم شعری از تو
زدم فالیّ ُ و دیدم مثلِ مایی
الا آهوی وَحشیّم کجایی
دَمی بنشینُ و بشنو ، چَشم وٰا کن
فراتر پا بِنِه ، دل را رها کن
رفیق سرّ مَردان خدا شو
دلیل بودنت را کشف کن تو
چه بایدکرد ُ و باید گفت:ای دوست
یقین عالم همه در محضرِ اوست
اُمیدت را نگه دارُ و نبازی
نمیدانی بدان ، باقیست بازی
" شعری از : علیرضاابراهیم پور گیلانی "
۱۳۹۶/۱/۲۷
مثنوی " الله " مولوی
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی
گفت: شیطان آخر ای بسیار گو
این همه الله را لبیک کو؟
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت: هین از ذکر چون وا مانده ای
چون پشیمانی ازآن کش خوانده ای
گفت: لبیکم نمی آید جواب
زآن همی ترسم که باشم ردِّ باب
گفت: آن اللهِ تو لبیک ماست
وآن نیاز و سوز و دردت پیکِ ماست
ترس و عشق تو کَمندِ لطفِ ماست
زیرِ هر یا ربِّ تو لبیک هاست
- مثنوی معنوی مولوی -
شعر " زینب ( س ) " علیرضاابراهیم پورگیلانی
غمِ تنهائی و تاریکی شب
کمی هم کم نکرد از صبرِ زینب
- علیرضاابراهیم پور گیلانی -
شعر " ظهور " میرحسینى
تمامِ راهِ ظُهورِ تو را با گُنه بستم
دروغ گفتم ام آقا که مُنتظر هستم
کسی به فکرِ شما نیست راست میگویم
دعا برای شما بازیست راست می گویم
اگر چه شهر برای شما چراغان است
برای کُشتنِ تو نیزه هم فراوان است
من از سُرودن شعرِ ظُهور می ترسم
دوباره بیعتُ و بعدش عُبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خَزان شدنِ این بهار می گویم
درونِ سینه ما عشق ، یخ زده آقا
تمامِ مزرعه هامان مَلَخ زده آقا
کسی که با تو بماند ، به جانت آقا نیست
برای آمدن این جُمعه هم ، مُهیّا نیست
مثنوی جَسورانه و تَکان دهنده از :
... سیّد امیرحسین میرحسینی ...
مثنوی " بهار بهار " استاد بهمنی
بهار بهار ، صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار ، چه اسم آشنایی
صدات میاد... اما خودت کجایی؟
وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اُومد لباسِ نو تنم کرد
تازه تر از فصلِ شکُفتنم کرد
بهار اومد با یه بَغل جَوونه
عیدُ آورد از تو کوچه ، تو خونه
بهار اُومد لباسِ نو تنم کرد
تازه تر از فصلِ شکُفتنم کرد
بهار بهار یه مهمونه قدیمی
یه آشنای سادهُ و صمیمی
یه آشنا که مثل قصّه ها بود
خوابُ و خیالِ همه بچه ها بود
آخ ... که چه زود قُلکِ عیدیامُون
وقتی شکست، باهاش شکست دلامُون
بهار اُومد بَرفا رو نقطه چین کرد
خنده به دل مُردگی زمین کرد
بهار اُومد پنجره ها رو وا کرد
منُ و با حِسّی دیگه آشنا کرد...
" استادمحمدعلی بهمنی خوزستانی "
مثنوی " بداند و نداند" ابن یمین
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب خِرد از گُنبد گِردون بِجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدار کُنیدش که بَسی خُفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لَنگان خَرَکِ خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جَهل مُرکَّب اَبَدالدَّهر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حِیف است چنین جانوری زنده بماند
- ابن یمین-
مثنوی " نگاهِ خسته " علیرضاابراهیم پور
" نگاهِ خسته "
غمی اَفزون تراز یک کهکشان درد
کِه دارد مثلِ زینب ؟ وای ازآن درد
غَمِ تنهاییُّ و تاریکیِّ شب
کمی هم کم نکرد از صبرِ زینب
#
حِصارِ تیره شب را شکستم
کنارِ چاهِ اَندوهش نشستم
بدنبالِ نگاهش چشم بُردم
و تک تک زخم هایش را شِمُردم
دلِ شُوریده ی او چاک چاک است
غریب آهنگِ سازش سُوزناک است
قَدِ رَعنای او دیگر شکسته
در اُوجِ بی کسی تنها نشسته
نگاهِ خسته اش یک آسمان عشق
لَبِ خُشکیده اش سیرآب ازآن عشق
تَمامِ کربلا شرمنده ی او
گُلِ اُمّیدِ او بَر نیزه آنسو
#
همه رَفتندُو زینب ماند تنها
میانِ مُوجِ پُر آشوبِ غم ها
زمین داغ ستُ و زینب داغدارست
هَنوز انگار او چشم انتظارست...
شعری از :
"علیرضاابراهیم پورگیلانی "
سُروده 1379 ه . ش
مثنوی " بهار " شهریار
مرا هرگه بهار آید به خاطر یاد یار آید
به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آید
... استاد شهریار ...
مثنوی "پند" ایرج میرزا
زین گفته سعادت تو جویم
پس یاد بگیر هر چه گویم
می باش به عمر خود سحرخیز
وز خواب سحر گهان بپرهیز
با مادر خویش مهربان باش
آماده ی خدمتش به جان باش
با چشم ادب نگر پدر را
از گفته ی او مپیچ سر را
چون این دو شوند از تو خرسند
خرسند شود ز تو خداوند
چون با ادب و تمیز باشی
پیش همه کس عزیز باشی
می کوش که هرچه گوید استاد
گیری همه را به چابکی یاد
زنهار مگو سخن بجز راست
هر چند تو را درآن ضررهاست
هر شب که روی به جامه خواب
کن نیك تامّل اندر این باب
کان روز به علم تو چه افزود
وز کرده خود چه بُرده ای سود
روزی که درآن نکرده ای كار
آن روز ز عمر خویش مشمار
- ایرج میرزا -
مثنوی " محرم " 37
" محرم "
محرمه ، محرمه شلوغ شده یه عالمه
امام حسین تو کربلا رفته به جنگ دشمنا
#
زینب بیا غوغا شده ببین حسین تنها شده
سینه زنان خبر کنید ناله کنان به سر زنید
#
امام حسین شهیدشده تو کربلا کشته شده
- سروده زینب" غزل " ابراهیم پور گیلانی -
متولد 1380
اثرسال 1388
...شعری از دخترم غزل ابراهیم پور...
مثنوی " حج"
دل خوش از آنیم که حج می رویم
غافل از آنیم که کج می رویم
کعبه ، به دیدار خدا می رویم
او که همین جاست کجا می رویم
حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح وسروریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و امن یجیب
... دلخوش...
ترانه، غزل
فرصته زندگی کمه گاهی خوبو گاهی بده
نمی دونم این زندگی کی روی خوش نشون میده
ای گل ناز گریه نکن چون زندگی همین جوره
این غصه ها تجربه ان بزرگ می شی یادت می ره
با همه ی خوبو بدیش اما هنوز زندگیه
ازین روزای لعنتی گله نکن ، بدتر می شه
شکر خدا یادت نره تا زندگیت شیرین بشه
شعری از دخترم زینب( غزل)ابراهیم پور متولد 1380
ترانه
دلم شده باز
شعرام شدن ناز
فصل شکوفست
گل میزنه دست
چون که بهاره
این شادی داره
گلا چه نازن
وقتی که بازن...
شعری از دخترم زینب ( غزل) ابراهیم پور، متولد1380
سروده شده1388
ترانه ، مثنوی
سلام سلام شکوفه ها
باز اومده ایـن بـهار
شکوفه های رنگی
دور میزنن اینجاها
می گن دیگه بهاره
دلم می خواد دوباره
شعر بخونم براتون
تو فصل سبز بارون
شکوفه ها ناز کنان
گلهاشونو باز کنان
میگن دیگه بهاره
وقت تلاش و کاره
صلح و صفا و دوستی
شروع شده دوباره ...
شعری از دخترم زینب (غزل) ابراهیم پور - متولد 1380
سروده 1386
حدیث امام علی (ع)
دنیا گذرگاه عبور است، نه جای ماندنو مردم در آن دو دسته اند،
یکی آنکه خود را فروخت و به تباهی کشاند،
و دیگری آنکه خود راخرید و آزاد کرد.
نهج البلاغه، حکمت 128

ورود کاربران

عضويت سريع

آمار






















درباره ما
